ساخت ویتنام
جریان خروجی 5
ولت /2 آمپر
شارژر دو تکه سامسونگ که کلیه گوشی ها و تبلت های سامسونگ با پورت میکرو USB را شارژ می کند .
شایان ذکر است کیفیت این شارژر با شارژر های داخل بسته بندی های گوشی های سامسونگ هیچ تفاوتی ندارد.
جریان خروجی این شارژر 2000 میلی آمپر(2آمپر) می باشد و طول کابل آن نیز 1 متر می باشد. کابل اتصال آداپتور شارژر به گوشی
به صورت جداگانه نیز قابلیت استفاده برای کابل DATA از گوشی به لپ تاپ یا کامپیوتر را نیز دارا می باشد.
مناسب ترین نوع شارژر باتری یک ساعت نیم الی دو ساعت نیم می باشد.
درضمن توصیه می شود جهت افزایش طول عمر گوشی و باطری تلفن همراهتان فقط شارژر های اصلی را خرید و استفاده نمایید. 35,000 تومان
قیمت: 75,000 تومان
کارت ویزیت شیشه ای دور گرد سایز:8/5*5/5
این نوع کارت در واقع نوعی کارت پلاستیکی یا طلقی می باشد که با نام کارت ویزیت شیشه ای یا ترنسپرنت معروف می باشد.
این نوع کارت در چندین مدل براق، مات، ماسه ای، نیمه شفاف و با ضخامتی معادل 400 الی 600 میکرون در ایران موجود می باشد.
مرکز گرافیک و چاپ درگاه تبلیغات ایران یکی از تخصصی ترین مراکز تولید این نوع کارت ها در ایران می باشد و تحقیقات زیادی در این
زمینه بصورت علمی انجام داده و در آینده نزدیک نسل جدیدی از این نوع کارت را تولید و روانه بازار ایران و جهان خواهد نمود.
لیست قیمت کارت ویزیت شیشه ای
نوع کارت ویزیت |
ابعاد |
تیراژ |
قیمت |
زمان تحویل |
کارت ویزیت شیشه ای |
5.5×8.5 |
100 |
75000 |
3روز کاری |
کارت ویزیت شیشه ای |
5.5×8.5 |
250 |
110000 |
3روز کاری |
کارت ویزیت شیشه ای |
5.5×8.5 |
500 |
170000 |
3روز کاری |
1)محاسبه کلیه قیمتها به تومان می باشد
2)تعداد کارت ویزیت های تحویلی حداکثر با 3% تولرانس همراه خواهد بود.
3)جهت کسب اطلاعات بیشتر درباره کارت ویزیت با شماره تماس ما تماس حاصل نمائید
تومان
قیمت: 4,000 تومان
عرضه عمده کاور ژله ای انواع گوشی
جهت مدلهای : s3 ،s4mini,,samsung s5,s4,s3,note3,grand2,note4,
huawei:y530,y300,p7,g750,g730,g510,g750,g610,p7,g6,
lg:l40,l80,g3,l70,
iphone:6plus,iph5,iph4
sony:z,z1
در رنگهای مشکی،سفید،شفاف،شفاف مات
ارزان میفروشیم چون خودمون وارد کننده هستیم.
با خرید جند کالا یک هزینه پست پرداخت کند.
در هنگام ثبت سفارش مدل درخواستی خود را بنوسید.
byst.ir/buy-checkout.php
4,000 تومان
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است. بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم. سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا!
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
من یه فنجون چای داغ و به تو ترجیح میدم
چون اون فقط زبونم میسوزونه و تو دلمو
فرشته مهربان من اگر بخواهم یک روز عشقم را برایت در قالب یک جمله بیاورم..تمام جملات
عاشقانه جلوی دیدگان مهربانت زانو خواهند زد.
به من بگو...ارزش مهربانی هایت قدر چند هزار اقیانوس ست؟
چندین هزار باران بوسه بایستی بر دستانت ببارانم؟
این تو بودی که به من آموختی تنها راز دار دل عاشق من کیست...تو بودی که خورشید را در
چهارچوب نگاهم حبس کردی تا مبادا مسیر زندگی را برای لحظه ای محو ببینم.
تنها تو هستی که صدای دل مرا می شناسی و تمام حرفهای نگفته ام را تنها با یک نگاه درک می کنی.
مادرم بخند...بخند که شیرینی لبخندت تمام غصه های هستی را ذوب می کند.
مادرم وصله ی جان و روح من توِیِی و هیچ کس به جز تو قادر نیست کتاب عشق را برایم
ترجمه کند...هیچ کس
مادر مهربانم دوستت دارم
من زنم و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو!
دردآور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم بیشتر از افکارم به چشمهایت می آیند
تاسفبار است که باید لباسهایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم
(سیمین دانشور)
با کسی که دوستش دارید; آهنگ گوش ندهید
فیلم نبینید
زیرباران نروید
هیچ خاطره ای نسازید !!!
وقت نبودنش می فهمید که چه میگویم!!
ازعشق نگواز عشق نگو من ديگه ساده نيستم
نخواه كه با تو بمونم من ديگه عاشق نيستم
دنياي توارزوني هوسهاي خودت باشه
ديگه نمي خوام كه دلم قربوني تو باشه
ازمن ديگه هيچي نخواه تو چشم من نگاه نكن
نخواه كه باتو بمونم منو ديگه صدانكن
يادت مياد اون لحظه روكه رفتي و بغضم شكست
پشت سرت اشكي چكيد دلم شكست از اين شكست
گفتم نروتنهام نذار بي تو تمومه كار من
اما تو رفتي وهنوزيه درديه تو قلب من
نخواه كه با تو بمونم من ديگه عاشق نيستم
بازي تموم شده وقت از تو دل كندنه
حالاكه اشك تو چكيد لحظه ي رفتن منه
دنياي تو ارزوني هوسهاي خودت باشه
ديگه نميخوام كه دلم قربوني تو باشه
ازعشق نگو كه باختم تو اين قمار
زخمي چشماي تو ام چشمات رو روي هم بذار
فرزندی پدر پیرش را کُول کرد و به کوهستان برد. وقتی به بالای کوه رسید، پسر غاری پیدا
کرد و پدر را آن جا گذاشت. هنگامی که می خواست برگردد، با خنده های پدر پیرش مواجه
شد. پدر نگاهی به پسر جوانش کرد و گفت: «من هم چون تو، روزی پدر پیر و ناتوانم را
همین جا رها کردم و رفتم و حالا تو مرا این جا آوردی. روزی هم پسرت تو را به این جا
خواهد آورد!»
هواسمان باشد که فرزندان مابامارفتاری را دارند که ماباعزیزانمان داشتیم
پس بهترین باشیم.